روح اله بلوچی :
سلام احسان و ایمان عزیز
چون میدونم مشغول تحقیق و بررسی یه سوژه
خوب برای ساخت فیلم آینده تون هستین و دوستانه و صمیمانه نمیخوام ضعفهایی
که به اعتقاد من توی این فیلمتون بود رو اونجا ببینم و از اونجایی که
اینقد دوست داشتنی هستی و اندیشه قابل احترامی داری که افتخار میکنم اسمم
همیشه توی تیتراژ فیلمات هستش به خودم اجازه دادم این چند خط رو بنویسم.
فیلم
مملو هستش از اشاره ها و پرداخت به مسائل خط قرمز دار این روزها که نشون
دهنده روحیه مسئول و عدم خنثی اندیشی شما هستش در قبال اتفاقهایی که در
اطراف ما میگذره در صورتی که خیلیها حتی کک شون هم نمیگزه. و شما به
عنوان یه فیلمساز کاملا به رسالتتون عمل کردین و این اتفاقی کمی نیستش.ولی
آیا همیشه یک اندیشه و سوژه خوب باعث میشه ما فیلم خوبی هم ببینیم؟
به
اعتقاد بنده فیلم در بعضی از زمانهایش از انسجام که باید میداشت
برخوردار نبود و بعضا چیدمان سکانسهای قابل دفاع فیلم در کنار هم کمکی به
پیشبرد مفاهیم فیلم نمیکرد و مخاطب رو دچار کمی سردرگمی.
ارائه
تصاویر چهار پاره در سکانس تبعید مخاطب رو از دیدن جلوه های زیبای بصری
این سکانس محروم میکرد در صورتی که میتونست یکی از زیباترین سکانسهای
سینمای استان توی این چند سال اخیر باشه.
یکنواختی و عدم نرمش در صدای دوست عزیزم آقای امیری در حین خواندن نریشن هم از نکاتی بود که به چشم می خورد و به گوش میرسید.
سکانسهای
بازار و معرفی شخصیتهای فیلم بسیار دلنشین و خوب از کار در اومده بودش. و
در مورد موسیقی هم باید بگم که مگه میشه موسیقی و انتخاب موسیقی فیلمهای
شما شنیدنی نباشه.
در پایان ممنونم ازتون بابت ارائه تصاویر چشم نواز از معبد هندوها که این میتونه به عنوان یه سند تصویری سالها باقی بمونه.
با آرزوی روزهای آفتابی هنر استان
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
بی نام :
آره آره فهمیدم این آقا خیلی حالیشه ولی برای من حالیکم نشد که این آقا برای من منظورش چی بود که گفت
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
یا حق
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
اسمش میتونست بهتر از این باشه
---------------------------------------------------------------------------------------------------
چهارشنبه , ۵/آبان/۸۹ در ساعت ۰۰:۱۲chester
لیه عزیز،! از آنجایی که فیلم را دیده ام میتوانم بگویم نقد خوبی بود،فقط به یک نکته توجه نکردی! مقایسه دو پلات روایی داستان که توسط راوی گفته می شد منطقی نبود.اگر دقت کرده باشی قسمت اول فضا و حس فیلم ایجاب میکرد که نریشن بدین شکل نوشته شود،ولی در قسمت بعدی که به آن اشاره کردی،فیلم حالت وفضایی جدی،مستند وار و تا حدودی علمی به خود میگرد.در این پلان راوی درباره ی گونه ای از فیتو پلکتون ها صحبت میکند،مستندات او رسمی و علمی هستند.پس او نمی توان این اطلاعات را با حالتی دردو دلانه به مخاطب بگوید.با تشکر
پاسخ شهاب ابروشن :
لی
سلام
سپاس از تو دوست عزیز . من بنا به دیده های خودم این نکته را گوشزد کردم .
خیلی از کارهای مستند دنیا هستند که اطلاعات علمی میدهند اما لحن راوی به
گونه ایست که اگر راوی یک متلک هم بگوید در کل کار می نشیند و به قولی
بیرون نمی زند . یکی از ضربه های فیلم در اواسط فیلم همین بود . البته این
دیدگاه من است و قطعا دیدگاهی قاطع نیست .
------------------------------------------------------------------------------------------------------
فقط نظر شخصین نه حرفه ای
------------------------------------------------------------------------------------------------------
در هر حال فیلم ارزشمندی بود.
---------------------------------------------
چهارشنبه , ۵/آبان/۸۹ در ساعت ۱۱:۰۰محی
سلام
ممنون از تو شهاب. این به نظر من بهترین مطلبی بود که در مورد “کشند قرمز” نوشته شده. مخصوصاً از دیدگاه فنی که استفاده بردیم.
[پاسخ]
لی
سلام
سپاس از شما آقای خطیب . لطف دارید به من . به هر حال اندک چیزی بود که در چنته دانش سینمائیم داشتم .
----------------------------------------------------------
نظرات چند تن از دوستان دانشگاهی بدون عنوان :
دوست شماره ۱:
فیلم یک متن داشت و یک تصویر .متن نویس داشت حرف می زد و البته تصویر بردار هم داشت حرف می زد و این دو گویا مسابقه گذاشته بودند برای حرف زدن و گاهی یکی از دیگری صدایش را بلندتر می کرد و تو می ماندی که به حرف تصویرگوش بدهی و یا حرف متن مکتوب.
گاهی حرف متن از تصویر جلوتر و بلندتر و تاثیر گذار تر بود مثل اولش که می گفت : کشند قرمز همیشه هم قرمز نیست؛ گاهی هم تصویر بلندتر حرف می زدمثل تکه ای که رضاخان به میان آمد.
و گاهی هم حرفها تمام می شد و یک داستان شروع می شد مثل داستان یوسف جمال و پلنگ اش .
دوست شماره ۲:
به نظر من کارگردان به کودکی خوش بیان می مانست که مدتها توسری خورده بود و حالا که میدان گیرش آمده بود چنان پر حرف بود که نمی دانست چه بگوید و چه چیز هایی نگوید. کودک تند و تند حرف می زد از خاطراتش از دوستانش از دوستی هایش و البته جملات زیباش عجیب آدمی را به تحسین وا می داشت. اگر چه از همه ازین شاخه به آن شاخه پریدن به صورت جزیی چیزی به دست نمی آمد ولی به طور کلی متوجه می شدی که چه ظلمی شده به این کودک که چنین بیان شیرینی دارد وتاسف می خوردی که از پرت و پلا گفتن اش شاید برخی فکر کنند که طرف چیزی خورده !!.
دوست شماره ۳:
من منتظر بودم که یک فیلم در ستایش محیط زیست ببینم اما خیلی زود به بیراهه دیگر رفت و سر در نیاوردم که در نهایت چه می خواست بگوید هر چند تصویر ها بسیار زیبا بود .
دوست شماره ۴:
فیلم یک دست نبود چندین روایت در روایت بود که البته نخی محکم و یا نگاهی منسجم آنها را به هم وصل نکرده بود فیلم با یک نگاه فلسفی آغاز شد آمیخته با ادبیات که می توانست این ریتم تا انتها حفظ شود و حتی با زاویه گرفتن از سرآغز می توانست در آخر فیلم دوباره به نوعی به صحنه بر گردد و جمع کننده همه حرفهای به ظاهر متناقض باشد.